روناک
و تو رسیدی
در یک غروب اردیبهشتی، که خبری از گرما نبود
وجود من یخ بسته بود
ثانیهها دور گردنم میپیچیدند و زمان سر گذر نداشت
زمین دیگر خانه امن من نبود…
و تو رسیدی…
بر من خسته، بر من ترسیده، من کزکرده در غوغای تنهایی
بیخبر از درون من… تو ندانسته رسیدی…
تابناک…
برای اولین بار…
اما با فروغ آشنایی دیرین…
به قدر تمام عمرم تو را میشناختم
تو را در صدها رمان خوانده بودم
بوی تو، انبوه بوته یاس در پرچین گلی خانه کودکیهامان
صدای تو را در آواز پرندگان شنیده بودم
چشمانت رووناک… تالار آیینه…
دستانت که تردستانه روی عطف کتاب… معنای زندگی بودند
تو تابیدی و من گرم شدم
درخشیدی و من… گر گرفتم…
افشان موهایت، شب یلدا
رنگ تو، رنگ زمستان
طعم تو، طعم انار… در بعدازظهر داغ و شرجی تابستان
و تو آمدی…
و من جان گرفتم…
و من دوباره شدم، جانان جان…
وهمین لحظهها تمام زندگی را معنا شد…
رسیدنها، آمدنها و شدنهامان.

مطالعه بیشتر

معمای زندانی
نظریه بازی معرفی کتاب معمای زندانی نظریه بازی جان فون نویمان و قضیه بمب اتمی فرض کنید یک دانشمند دیوانه شما و عزیزترین فرد زندگیتان

چرا باید کتاب بخوانیم؟
چرا باید کتاب بخوانیم؟ تا به حال کتاب فلسفی خوانده اید؟ به این فکر کرده اید که چرا کلام فیلسوفان اینقدر مغلق و پیچیده است؟

نابخردیهای پیشبینیپذیر
نابخردیهای پیشبینیپذیر نیروهای پنهانی که به تصمیم ما شکل میدهند کتابی در زمینه اقتصاد رفتاری کتاب نابخردی های پیش بینی پذیر، یا نیروهای پنهانی که به تصمیمات