سکوت
تو میروی…
در دلم مراسم عزا برپاست…
من تو را دوستت داشتم
نگفته بودمت؟
شاید، فکر میکردم از نگاهم پیداست
از صدایم، از بیانم
از لبخندم وقت صحبت با تو
فکر میکردم از تمام اجزای چهرهام پیداست
تو میروی…
از مقابل دیدگانم
مثل ماه کامل که از دریا گذر کند
اشک در چشمانم مد میکند
مثل پرنده زخمی در قفس اسیر
قلب در سینهام جنجال میکند
نگفته بودمت که وجودم به وجودت برپاست؟
شاید،
اما فکر میکردم از تکتک سلولهایم پیداست…
تو میروی…
چه کسی گفته ناگفتهها در سکوت پیداست؟

مطالعه بیشتر

اختگی
اختگی زن دستش را روی زانو میگذارد و بلند میشود. به سختی کمر راست میکند. گوشه ابروی راستش شکافته است؛ اما نه آنقدر که زنده

خداشناسی از ابراهیم تا کنون
خداشناسی از ابراهیم تا کنون خداشناسی در دین یهود، مسیحیت و اسلام ما هرگز خدایی نمی بینیم مگر نامی شخص وار را، که در هر

مشاعر
مشاعر روی صندلی مینشینی و لپتاپ را روی میز میگذاری. پیشتر هم همینجا نشستهبودی. اما الان اینجا چهکار میکنی؟ هیچ ایدهای نداری… صندلی و میز