سکوت
تو میروی…
در دلم مراسم عزا برپاست…
من تو را دوستت داشتم
نگفته بودمت؟
شاید، فکر میکردم از نگاهم پیداست
از صدایم، از بیانم
از لبخندم وقت صحبت با تو
فکر میکردم از تمام اجزای چهرهام پیداست
تو میروی…
از مقابل دیدگانم
مثل ماه کامل که از دریا گذر کند
اشک در چشمانم مد میکند
مثل پرنده زخمی در قفس اسیر
قلب در سینهام جنجال میکند
نگفته بودمت که وجودم به وجودت برپاست؟
شاید،
اما فکر میکردم از تکتک سلولهایم پیداست…
تو میروی…
چه کسی گفته ناگفتهها در سکوت پیداست؟

مطالعه بیشتر

تکامل آگاهی
تکامل آگاهی از دنکیشوت تا فاوست مطالعه زندگی بشر در طول تاریخ نشان می دهد که هموار تکامل آگاهی درانسانها سه مرحله داشته است. آگاهی

ضجر
ضجر دلم برایت تنگ شده دلم که پر از غصه و دلهره و تردید است برایت تنگ شده بیش از همه دلم برای تو تنگ

دستبند
دستبند دستبند رو کشیدم و در رفتم. با دستبند مادرم مو نمیزد. یعنی باور نمیکنی، یک آن فکر کردم همونه. زد به سرم دیگه. یعنی