خلع
دیرووز… دیروز با بابام رفتیم سر کار… صبح رفتیم. بابام گفت بعدش میریم شهربازی. جمعهها همیشه میریم شهربازی دیگه. دیگهه؟ باغوحشم میریم. بعد پیش تو ام میآییم دیگه. مامانم اونجا بود… اولش فقط مامان بود… بعد من و بابا رفتیم اونجا. یه خانم دیگه هم اونجا بود… خوشگل نبود… پیر بود. بعد دو تا خانوم دیگه با یه آقاهه اومدن. اونا پیر نبودن. همهشون خوشگل بودن… یکیشون اومد با من بازی کرد. آخه میخواستن من سروصدا نکنم دیگه… من میخواستم پیش مامانم باشم باهاش حرف بزنم… گفتم تو هم با ما میای؟ گفت نه کار دارم. مامانم همهش کار داشت. اگه کار نداشتم با ما نمیاومد. بابام نمیذاره که. مامانم هی کاغذا رو اینور اونور میکرد. به اونا میگفت بیایید همهش اینجا رو بنویسید. انگشتتون رو بذارید اینجا… اون خانوم پیره همونجا نشسته بود فقط. اما اون خانوم جوونه که بغل آقاهه نشسته بود هی میاومد کاغذا رو ورمیداشت میخوند دوباره میداد به مامان من… نه، اون خانوم پیره هم ازش میگرفت میخوند بعد میداد به مامان من. آخه بابا تو آشپزخونه بود. سر کار هم آشپزخونه داره دیگه. تو نمیدونی؟ اون خانومه که پیش آقاهه نشسته بود خیلی خوشگل بود. از همهشون خوشگلتر بود. از تو؟ نمیدونم. تو وقتی چادر سرت نیست خیلی قشنگی. آرایش میکنی قشنگ میشی. اون آرایش نداشت که. خودش قشنگ بود… آخه موهاش مثل عروسک بود. چتری بود. همهش میاومد کاغذا رو میخوند دوباره میرفت مینشست. بعد خانوم پیره هم کاغذا رو میخوند. بعد مامانم اون آقاهه رو صدا کرد بیاد. آقاهه اومد کاغذا رو گرفت خوند. بعد بابام گفت اینجوری که نمیشه… گفت یه مرد دیگه هم باید باشه. اون آقاهه گفت حتمن باید مرد باشه؟ بابام گفت آره. گفت دوتا باید مرد باشه… اون خانومه که با من بازی میکرد گفت حاجآقا من نمیشه باشم؟ بابام گفت نه. خانمه باز گفت حاجآقا نمیشه خود شما باشین؟ بابام گفت نه. گفت گفتم باید یه مرد پیدا کنید دیگه… اون خانومه که موهاش چتری بود خیلی ناراحت شده بود. همهش پاهاشو تکون میداد. به مامانم گفت سنگ پرت نکنه که کارشون تموم شه. گفت بهخدا همهش چهار ساله دارم میرم میام. گفت چهارساله نذاشته بچهمو ببینم که. گفت کلی هم ازم چیزی گرفته… نمیدونم کی رو میگفت… مامانم بهش گفت سنگ نمیندازه که… بابامم بهش گفت که نمیشه که کاری کرد. گفت اگه میخواستیم سنگ بندازیم بازنمیکردیم اینجا رو امروز که. ولی قانونیشه دیگه… بعدش رفت تو آشپزخونه باز… بعد مامانم بهشون گفت برن از پایین یکی رو بیارن. گفت تو خیابون مرد هست. بعد اون آقاهه با اون خانومه که با من بازی میکرد رفتن بیرون… بعد خانوم پیره ازش پرسید اون آقاهه کیه که باهاش اومده… گفت دوستشونه… بعد به مامانم گفت من تازه اومدهم اینجا… گفت به جز خواهرم و دوستمون کسی رو اینجا ندارم که… پیره که نه، اون خانوم جوونه گفت دیگه… گفت همه پول میگیرن، من پولم دادهم بهش ولی. مامان بهش گفت خوبه که تونستی. راحت میشی عوضش دیگه… بعدش من رفتم پیش بابام. غذا خوردیم… میوه هم خوردیم… موز خوردیم. بعدش اومدم پیش مامانم… داشت با کامپیوتر سرِ کار کاری میکرد… گفتم کی کارش تموم میشه. گفت زیاد کار نداره. بعدش بغلم کرد… مامانم منو خیلی دوسداره. منم خیلی دوسش دارم. بعدش اون آقاهه که دوستشون بود با اون خانومه اومدن… یه آقای دیگه هم اومد باهاشون… چاق بود. بعد مامانم ازش سوال کرد. گفت اسمت چیه؟ کدملی چیه؟ آقا چاقه همهش میگفت زود باید بره. بعد مامان صداش کرد بیاد ببینه کاغذا رو… بعد بابام اومد نشست کاغذا رو خوند. بلند بلند خوند… اون خانوم خوشگله همهش سرشو تکون میداد میگفت درسته. گفت همّهش قبوله. خانم پیره هم گفت قبوله. بعد همه خندیدن… گفتن به هم مبارکه… اون خانومه که با من بازی میکرد گفت راحت شدی بالاخره. بعد بوسش کرد خانوم خوشگله رو… گفت دستت رو بذار کله من. اون آقاهه که دوستشون بود هم خندید. بعد اومد به این آقا چاقه پول داد. بعد آقا چاقه رفت. بعد چایی خوردن… اون آقاهه که دوستشون بود چاییشو ریخت… مامان گفت خودمون بعدن پاکش میکنیم… چاییش روی لباس خانومه هم ریخت… بعد اون خانوم پیره کاغذا رو برداشت گذاشت تو کیفش. گفت من بهش میگم… بعد به اون خانومه که داشت لباسشو دسمال میکشید گفت اگه میخوای خودت هم یه پیام بهش بده. گفت بگو تموم شد. اونم گفت باشه… بعد خدافظی کردن رفتن. خانوم پیره هم رفت بعدش. بعد بابام رفت دستشویی که بیاد بریم. بعدش مامان به من گفت میخوایید برید پارک؟ گفتم شهربازی میخواییم بریم… گفت با کی میرید؟ نگفتم که با تو میریم… میگفتم با تو میریم ناراحت میشد دیگه. مامانم از تو خوشش نمیآد خب. میگه تو بابام رو گول میزنی… ولی من تو رو دوسِت دارما… تو خوبی. مهربونم هستی… من تو رو دوسدارم. حالا یه جایزه دیگه بهم میدی؟ تا بابام از دسشویی میاد…
19خرداد1402

مطالعه بیشتر

اختگی
اختگی زن دستش را روی زانو میگذارد و بلند میشود. به سختی کمر راست میکند. گوشه ابروی راستش شکافته است؛ اما نه آنقدر که زنده

خداشناسی از ابراهیم تا کنون
خداشناسی از ابراهیم تا کنون خداشناسی در دین یهود، مسیحیت و اسلام ما هرگز خدایی نمی بینیم مگر نامی شخص وار را، که در هر

آواتار
آواتار ۲۶۹ درجه. اتاق باید سرد باشد، این را از دیوارهای بخارگرفته دورتادورم میتوانم بفهمم، اما من سردم نیست. سرم درد میکند. یخ. هیچ چیز