سکوت

تو می‌روی…

در دلم مراسم عزا برپاست…

من تو را دوستت داشتم

نگفته بودمت؟

شاید، فکر می‌کردم از نگاهم پیداست

از صدایم، از بیانم

از لبخندم وقت صحبت با تو

فکر می‌کردم از تمام اجزای چهره‌ام پیداست

تو می‌روی…

از مقابل دیدگانم

مثل ماه کامل که از دریا گذر کند

اشک در چشمانم مد می‌کند

مثل پرنده زخمی در قفس اسیر

قلب در سینه‌ام جنجال می‌کند

نگفته بودمت که وجودم به وجودت برپاست؟

شاید،

اما فکر می‌کردم از تک‌تک سلول‌هایم پیداست…

تو می‌روی…

چه کسی گفته ناگفته‌ها در سکوت پیداست؟

سکوت

مطالعه بیشتر

داستان کوتاه آواتار
داستان کوتاه

آواتار

آواتار ۲۶۹ درجه. اتاق باید سرد باشد، این را از دیوارهای بخارگرفته دورتادورم می‌توانم بفهمم، اما من سردم نیست. سرم درد می‌کند. یخ. هیچ چیز

ادامه مطلب »
داستان کوتاه، مینوتور
داستان کوتاه

مینوتور

مینوتور از دالان‌اش خارج شد. در میان هیاهو داشتم به اتفاقات داستانی که قصد داشتم بنویسم فکر می‌کردم… مقابل جمعیت ایستاد… دهان باز کرد و

ادامه مطلب »
معرفی و بررسی کتاب نابخردی‌های پیش‌بینی‌پذیر
معرفی کتاب

نابخردی‌های پیش‌بینی‌پذیر

نابخردی‌های پیش‌بینی‌پذیر نیروهای پنهانی که به تصمیم ما شکل می‌دهند کتابی در زمینه اقتصاد رفتاری کتاب نابخردی های پیش بینی پذیر، یا نیروهای پنهانی که به تصمیمات

ادامه مطلب »
1 1 رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها