هدیه
دوستداشتم به تو یک هدیه دهم هدیهای خاص، پر ارزش، در خور شان خواص هرچند که در محضر تو ناقابل مثل یک جلد نفیس، از کتاب حافظ که در ابتدای آن به خط خود بنویسم دنیا وفا ندارد، ای نور هر دو دیده بازآ که توبه کردیم، از گفته و شنیده… و در کنار هدیه […]
ضجر
ضجر دلم برایت تنگ شده دلم که پر از غصه و دلهره و تردید است برایت تنگ شده بیش از همه دلم برای تو تنگ شده قبل از همه برای خندهات برای فرم دلانگیز لبهات وقت خندیدن برای بیان منحصربهفرد هاهّا هم دلم تنگ شده من دلم تنگ شده برای کتابخواندنهای نوبتی، پشت میز نهارخوری […]
سکوت
سکوت تو میروی… در دلم مراسم عزا برپاست… من تو را دوستت داشتم نگفته بودمت؟ شاید، فکر میکردم از نگاهم پیداست از صدایم، از بیانم از لبخندم وقت صحبت با تو فکر میکردم از تمام اجزای چهرهام پیداست تو میروی… از مقابل دیدگانم مثل ماه کامل که از دریا گذر کند اشک در چشمانم مد […]
روناک
روناک و تو رسیدی در یک غروب اردیبهشتی، که خبری از گرما نبود وجود من یخ بسته بود ثانیهها دور گردنم میپیچیدند و زمان سر گذر نداشت زمین دیگر خانه امن من نبود… و تو رسیدی… بر من خسته، بر من ترسیده، من کزکرده در غوغای تنهایی بیخبر از درون من… تو ندانسته رسیدی… تابناک… […]