داستان کوتاه آواتار آواتار ۲۶۹ درجه. اتاق باید سرد باشد، این را از دیوارهای بخارگرفته دورتادورم میتوانم بفهمم، اما من سردم نیست. سرم درد میکند. یخ. هیچ چیز مطالعه » apbahrami جولای 22, 2021
داستان کوتاه مینوتور مینوتور از دالاناش خارج شد. در میان هیاهو داشتم به اتفاقات داستانی که قصد داشتم بنویسم فکر میکردم… مقابل جمعیت ایستاد… دهان باز کرد و مطالعه » apbahrami ژوئن 14, 2020
داستان کوتاه خلع خلع دیرووز… دیروز با بابام رفتیم سر کار… صبح رفتیم. بابام گفت بعدش میریم شهربازی. جمعهها همیشه میریم شهربازی دیگه. دیگهه؟ باغوحشم میریم. بعد پیش مطالعه » apbahrami ژوئن 21, 2023
داستان کوتاه دستبند دستبند دستبند رو کشیدم و در رفتم. با دستبند مادرم مو نمیزد. یعنی باور نمیکنی، یک آن فکر کردم همونه. زد به سرم دیگه. یعنی مطالعه » apbahrami ژوئن 11, 2023
داستان کوتاه مشاعر مشاعر روی صندلی مینشینی و لپتاپ را روی میز میگذاری. پیشتر هم همینجا نشستهبودی. اما الان اینجا چهکار میکنی؟ هیچ ایدهای نداری… صندلی و میز مطالعه » apbahrami جولای 21, 2023
روایت ترس ترس تو از چیزی نمیترسی. دستت را به تختهسنگ جلوی دهانه غار میگیری و خودت را در شیب کوه بالا میکشی. میایستی و لحظهای به مطالعه » apbahrami جولای 6, 2023
داستان کوتاه اختگی اختگی زن دستش را روی زانو میگذارد و بلند میشود. به سختی کمر راست میکند. گوشه ابروی راستش شکافته است؛ اما نه آنقدر که زنده مطالعه » apbahrami نوامبر 9, 2022