داستان کوتاه، مینوتور
داستان کوتاه

مینوتور

مینوتور از دالان‌اش خارج شد. در میان هیاهو داشتم به اتفاقات داستانی که قصد داشتم بنویسم فکر می‌کردم… مقابل جمعیت ایستاد… دهان باز کرد و

مطالعه داستان »
مشاعر - دیوان حافظ
داستان کوتاه

مشاعر

مشاعر روی صندلی می‌نشینی و لپ‌تاپ را روی میز می‌گذاری. پیش‌تر هم همین‌جا نشسته‌بودی. اما الان اینجا چه‌کار می‌کنی؟ هیچ ایده‌ای نداری… صندلی و میز

مطالعه داستان »
داستان کوتاه دستبند
داستان کوتاه

دست‌بند

دست‌بند دستبند رو کشیدم و در رفتم. با دستبند مادرم مو نمی‌زد. یعنی باور نمی‌کنی، یک آن فکر کردم همونه. زد به سرم دیگه. یعنی

مطالعه داستان »
داستان کوتاه آواتار
داستان کوتاه

آواتار

آواتار ۲۶۹ درجه. اتاق باید سرد باشد، این را از دیوارهای بخارگرفته دورتادورم می‌توانم بفهمم، اما من سردم نیست. سرم درد می‌کند. یخ. هیچ چیز

مطالعه داستان »
داستان کوتاه خلع
داستان کوتاه

خلع

خلع دیرووز… دیروز با بابام رفتیم سر کار… صبح رفتیم. بابام گفت بعدش می‌ریم شهربازی. جمعه‌ها همیشه می‌ریم شهربازی دیگه. دیگهه؟ باغ‌وحشم می‌ریم. بعد پیش

مطالعه داستان »
ترس من
روایت

ترس

ترس تو از چیزی نمی‌ترسی. دستت را به تخته‌سنگ جلوی دهانه غار می‌گیری و خودت را در شیب کوه بالا می‌کشی. می‌ایستی و لحظه‌ای به

مطالعه داستان »
داستان کوتاه اختگی
داستان کوتاه

اختگی

اختگی زن دستش را روی زانو می‌گذارد و بلند می‌شود. به سختی کمر راست می‌کند. گوشه ابروی راستش شکافته است؛ اما نه آنقدر که زنده

مطالعه داستان »